معصومه سبك خيز؛ همسر محترم شهيد والامقام و با اخلاص؛ عبدالحسين برونسي مي گويند:
يك بار خاطره اي از جبهه برام تعريف مي كرد، مي گفت:
"كنار يكي از زاغه مهماتها سخت مشغول كار بوديم، تو جعبه هاي مخصوص، مهمات مي گذاشتيم و درشان را مي بستيم، گرم كار، يكدفعه چشمم افتاد به يك خانم محجبه، با چادري مشكي! داشت پا به پاي ما مهمات مي گذاشت توي جعبه ها، با خودم گفتم: حتما از اين خانمهاييه كه مي آن جبهه.
اصلا حواسم به اين نبود كه هيچ زني را نمي گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه كردم، مشغول كارشان بودند و بي تفاوت مي رفتند و مي آمدند. انگار آن خانم را نمي ديدند، قضيه عجيب برام سؤال شده بود. موضوع، عادي به نظر نمي رسيد. كنجكاو شدم بفهمم جريان چيست. رفتم نزديكتر تا رعايت ادب شده باشد، سينه اي صاف كردم و خيلي با احتياط گفتم: خانم! جايي كه ما مردها هستيم شما نبايد زحمت بكشين.
رويش طرف من نبود، به تمام قد ايستاد و گفت: مگر شما در راه برادر من زحمت نمي كشيد؟
يك آن ياد امام حسين عليه السلام افتادم و اشك توي چشمانم حلقه زد. خدا به ام لطف كرد كه سريع موضوع را گرفتم و فهميدم جريان چيست. بي اختيار شده بودم و نمي دانستم چه بگويم. خانم همانطور كه رويشان آن طرف بود، فرمودند: هركس كه ياور ما باشد ، البته ما هم ياري اش مي كنيم...
نقل از كتاب ارزشمند "خاكهاي نرم كوشك" نوشته سعيد عاكف